محل تبلیغات شما

پارت جدییییید

#پارت 3-عشق پنهان

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

که یکدفعه صدای انفجار اومد. از صدای بلندش فهمیدم انفجار در نزدیکی مدرسه ی ما بوده. خانم بوسیه فریاد کشید

 

_بچه ها فرار کنید. جون خودتون رو نجات بدین. 

 

بچه ها همه از مدرسه رفتن بیرون. آدرین که منو دید دستو گرفت و برد بیرون. 

 

*آدرین چیکار میکنی؟. دستم درد گرفت

 

و بعد دستشو ول کرد و رفت. بالا سرمو نگاه کردم. یه فرد آکوماتایز بود. سریع رفتم یه جایی از مدرسه تا تبدیل شم. 

 

#از زبان آدرین

 

دست مرینتو ول کردم تا یه جا برم تبدیل شم. یکدفعه دیدم دیواری که جلوم بود مرینت پشت اون قایم شده بود ولی نمیتونست منو ببینه. یکدفعه دیدم داره با یه موجودی حرف میزنه. نه. این امکان نداره. او ن. اون خود لیدی باگه

رماטּ نویـــسی

پارت جدیــــــد رماטּ

رمان نویســـۍ

لیدی ,یه ,مرینت ,باگ ,رو ,اون ,لیدی باگ ,کرد و ,تبدیل شم ,و رفت ,به حالت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها